فیلمهنر و سینما

نقد فیلم مثلث غم (Triangle of Sadness)

نقد فیلم مثلث غم (Triangle of Sadness) : آخرین اثر روبن اوستلوند، برنده نخل طلای جشنواره کن 2022، نقدی صریح و تند علیه سرمایه داری و کلیشه های جنسیتی و طبقاتی است. با مجله نوبل همراه باشید.

روبن اوستلوند کارگردان سوئدی پس از موفقیت فیلم قبلی خود مربع (2017) در جشنواره کن، با جدیدترین فیلمش برنده نخل طلا شد. مثلث غم (با عنوان فرانسوی بدون فیلتر) اوستلوند را به کارگردانی تبدیل کرد که با دو فیلم آخرش توانسته دو بار جایزه اول جشنواره کن را به خانه ببرد. مثلث غم نیز شبیه کار قبلی فیلمساز در نقد جامعه سرمایه داری است – این بار صریح تر و تندتر. هر چند باید دید موفق تر بوده یا نه.

می توان گفت فیلم در کارگردانی کلی فیلمنامه خود از ضرب المثل معروف «کشتی احمق ها» استفاده کرده است. تمثیلی که افلاطون در جمهوری به کار برد و کشتی ای را توصیف کرد که خدمه کارناوال دارد و این دلیل نابودی این کشتی است. البته در اینجا فقط ناخدای کشتی است که به نظر می رسد در بین احمق ها باشد. کاپیتان (با بازی وودی هارلسون) یک آمریکایی کمونیست است که کشتی را به حال خود و امید داریوش و دیگران رها کرده و به کار خودش مشغول است.

در فیلم به جای خدمه احمق، مسافران احمق جایگزین شده اند. مثل زنی که روی بادبان های خیالی کثیف گیر کرده و به همه می گوید آنها را تمیز کنید. اینجاست که اوستلوند صریح ترین انتقاد خود را از سرمایه داری و سرمایه دارها بیان کرده است. کسانی که با روش های عجیب و غریب ثروتمند شده اند و حالا این ثروت توهم خدا بودن را به آنها داده است. اوستلوند افراد مختلفی را دور این میز جمع کرده است. ثروتمندان مسن توانسته اند با جنگ افروزی و ساخت ابزار جنگی و یا انحصار در بازارهای ناسالم به پول و منزلت دست یابند و جدیدترها (یایا و کارل) با استفاده از امکانات فضای مجازی به چنین جایگاهی دست یافته اند. در این مرحله، Ostlund دوباره گوشی های هوشمند را اذیت می کند. کاری که تقریباً در تمام کارهای قبلی خود انجام داده بود. در بازی (2011)، فورس ماژور (2014) و میدان، تلفن همراه نیز نقش مهمی در شکل‌دهی داستان‌ها داشت و این موضوع همیشگی اوستلوند دوباره اینجا ظاهر می‌شود.

کشتی پر زرق و برق فیلم درجه یک است. طبقات بالا اروپایی ها و روس های بسیار ثروتمند هستند. در حالی که مردم آمریکای لاتین و آسیایی ها مشغول پخت و پز یا تمیز کردن سرویس ها و اتاق ها هستند. تمثیل کشتی احمق ها علاوه بر حضور در ظاهر داستانی فیلم، در واقع در لایه زیرین فیلم حضور دارد و این حضور مهم تری است. کشتی احمق ها در واقع سیستمی است که توسط سرمایه داران اداره می شود و بعید نیست که به زودی به سرنوشت کشتی سرگرمی فیلم دچار شود.

موضوع رابطه سرمایه دار و کارگر در مثلث غم مشهود است. چیزی که در آثار قبلی اوستلوند نیز به وضوح یافت شد. در آنجا درگیری مدیر موزه با پسر خشمگین و بامزه فیلم باعث شد این مضمون در سراسر فیلم پخش شود. اما در اینجا این تقابل آشکارتر و واضح تر است. یکی از جلوه های آن را نیز می توان در صحنه ای یافت که یکی از کارگران عرشه کشتی به خاطر حرف های کارل کار خود را از دست می دهد و به خانه فرستاده می شود.

کسی که از نظر ظاهر هم تضاد آشکاری با کارل دارد: موهای مجعدش – که نشان از جوانی مرد است – و در تضاد با بلوندی کارل و بدن پرمویش که در جهت مخالف بدن کارل است. جایی که او – حتی به اشتباه – احساس می کند که موقعیت او به عنوان معشوق یایا نیز متزلزل است. بنابراین، او با گزارش حسادت خود باعث می شود که کارگر کار خود را از دست بدهد – در حالی که به نظر می رسید او نیز کار غیرعادی انجام نداده است. اینجاست که کارل برخلاف گفته های خودش است. کسی که قبلاً بحث مفصلی با یایا داشت تا علیه نقش‌های جنسیتی ثابت صحبت کند، در اینجا علیه همان نقش‌ها/کلیشه‌های ثابت اقدام می‌کند.

این رفتار ثروتمندان در فیلم با فقرا است. کسانی که فکر می کنند می توانند همه چیز را کنترل کنند و به همه دستور دهند. مثل آن زن دیوانه روس که ناگهان به همه دستور می دهد مایو بپوشند و «لذت ببرند». در واقع کسانی که با نظام حاکم کاری کرده اند که دیگران نتوانند از لحظه لذت ببرند و مجبور به دویدن برای به دست آوردن پول شوند، به دیگران دستور می دهند که از لحظه لذت ببرند. پارادوکس دردناک و ظریف در یکی از عجیب ترین و خنده دارترین سکانس های فیلم. این سکانس حاوی ظرافتی است که فیلم در تمام دقایقش به آن نیاز داشت. ظرافت و لحن طعنه آمیز که معنای مورد نظر فیلمساز را هنرمندانه تر می رساند. چیزی که در دقایق باقی مانده از فیلم چندان دیده نمی شود و بسیاری از شوخی ها و انتقادات به فیلم به صراحت بیان می شود. چیزی که از ارزش فیلم می کاهد و در نیمه آخر فیلم – در جزیره – بیشتر دیده می شود: هدیه دادن ساعت در ازای خوابیدن در قایق یا باز کردن جواهرات از اجساد مرده.

هنر و سینما یکی از صریح ترین سکانس های فیلم را در مراسم شام با کاپیتان می بینیم. جایی که اوستلوند، سرخوش و بی بند و بار، سرمایه داران را به کثافت می کشاند. او در واقع با طراحی این سکانس نشان می دهد که همه آن آدم های به ظاهر خوش اخلاق و خوش لباس در لحظه اضطرار و وحشت به چیز دیگری تبدیل می شوند. کسانی که از عهده کوچکترین مصیبت بر نمی آیند و خود و دیگران را به هم می ریزند (سکانسی که تا حدودی ادامه سکانس شام و مرد میمون نما در میدان است). مراسمی که منجر به مناظره خنده دار کاپیتان و پیرمرد روسی می شود. پیرمردی که مدام از کمونیسم انتقاد می کند – در حالی که تمام ثروتش را از بازارهای کمونیستی اروپای شرقی به دست آورده است – و ناخدای که از دل سرمایه داری بیرون آمده و هنوز هم یکی از بازوهای اجرایی آن است، اما خود را مارکسیست می داند و به نقل از او. نقد سرمایه داری هستند. . یک موقعیت متناقض خنده دار که با مراجعه مکرر این دو به تلفن هایشان برای یافتن و خواندن جملات خنده دارتر می شود. نقد فیلم مخلوقات خدا را نیز میتوانید مطالعه کنید.

ساعت پایانی فیلم در جزیره می گذرد. کشتی غرق شده و اکنون بازماندگان در جزیره ای گیر افتاده اند و باید تلاش کنند تا از این وضعیت جان سالم به در ببرند. در اینجا، اوستلوند از تکنیکی استفاده می‌کند که در شام با سکانس کاپیتان به آن اشاره شده است: انتقال افراد به نقش‌های کلیشه‌ای‌شان. در سکانس قبل، ناخدا و پیرمرد از چیزی که نبودند دفاع می کردند و بقیه ثروتمندان و مرفه ها در شرایطی قرار داشتند که به نظر می رسید از آنها دور باشد. در اینجا نیز نقش ها برعکس می شوند. همان نقش‌ها/کلیشه‌هایی که کارل از آن صحبت می‌کرد. با این تفاوت که آنها در اینجا جنسیت ندارند. بلکه نژاد هستند و سرمایه داری این کلیشه ها را ایجاد کرده است. در اینجا یک زن آسیایی تیره پوست سلطنت می کند. کسی که بلد است آتش روشن کند و ماهی بگیرد و جان خود را در این خطر نجات دهد. آن طرف سفیدپوستان مرفهی هستند که هیچ کدام از این چیزها را نمی دانند و در آن شرایط به انتظار رسیدن قایق تجت می نشینند و چیپس می خورند.

در اینجا ابیگیل به قدرت می رسد. شخصی که مسئول تمیز کردن اتاق ها و خدمات در کشتی بود. اما در اینجا همه کاره است. در راستای ایده تغییر نقش، این بار این یک زن آسیایی است که قدرتمند می شود و پسر خوش تیپی را برای استثمار جنسی انتخاب می کند.

Ostlund از این موقعیت خاص استفاده می کند تا سوء استفاده از قدرت و موقعیت را به ما نشان دهد. کاری که ابیگیل انجام می دهد نمونه بارز این موضوع است. قدرتی که حتی زمانی که امپراطوری خود را در حال پایان یافتن می بیند او را به قتل سوق می دهد. کارل همچنین از پیشنهاد ابیگیل استفاده می کند تا خود را راحت تر کند. او در ازای اینکه در قایق بخوابد و احتمالاً غذاهایی بیش از حد معمول به یایا بدهد، به یایا خیانت می کند. خیانتی که قطعا برای یایا مهمتر و موثرتر از خوردن غذای بیشتر است.

در ادامه نقد فیلم مثلث غم (Triangle of Sadness) : با تمام آنچه گفته شد، مثلث غم فیلمی نیست که به اندازه آثار قبلی اوستلوند دوستش داشته باشم. فیلم بیش از حد بی دقتی است و همین موضوع باعث می شود از ظرافت فاصله بگیرد و به جای طنز و کنایه به سمت فندقی برود. ایده های کلی فیلم چیزهایی نیستند که در فیلم های قبلی فیلمساز ندیده باشیم، اما در آنها حضور موثرتر و هنرمندانه تری داشته اند. به نظر می رسد اوستلوند در این فیلم بیشتر سرمایه داران را به سخره می گیرد. شاید به تصویر کشیدن موقعیت های مضحک برای آنها و تماشای واکنش آنها بیشتر هنری، انسانی و اخلاقی بود. برای مثال به افسون پنهان بورژوازی (لوئیس بونوئل، 1972) و سورچرانی بزرگ (مارکو فری، 1973) مراجعه کنید و رویکرد آنها را با رویکرد اوستلوند در این فیلم مقایسه کنید. به هر حال، فورس ماژور فیلم مورد علاقه من سوئدی روبن اوستلوند است. کسی که نمی توان اهمیتش را در سینمای کنونی اروپا نادیده گرفت.

 

منبع: imdb

این مطلب چقدر براتون مفید بود؟

مجله نوبل

سایت مجله نوبل یک سایت خبری و فرهنگی است که در زمینه‌های مختلفی از جمله تکنولوژی، فیلم و سینما، مد و استایل، سبک زندگی و ... فعالیت می‌کند. در این سایت شما می‌توانید به آخرین اخبار و گزارش‌ها در این حوزه‌ها دسترسی پیدا کنید و همچنین مقالات، نقد و بررسی فیلم‌ها، محصولات تکنولوژی و مد را مطالعه کنید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا